بدون عنوان
ستاره زندگیم
بر رويت سايه ای از عشقی خدايی
امروزت را سرشار از شور كودكی
فردايت را روشن با نور دانايی
می بينم می بينم می بينم
با نرمي در گوشت لالايی می خوانم
جسمت را پاره ای از قلبم می دانم
با رنجت قلب من می لرزد می لرزد
با اشكت با آهت می گريد چشمانم
چشمت را بر دنيا بر زشت و بر زيبا
می خواهم بگشايی دريابی فردا را
فردايی كه در راه داری تو فرزندم
فردای آينده فردای ناپيدا
موضوع :
سلام بابایی هنوز ۱ماه نشده بودی که برای عروسی دایی منصور دعوت شدیم عروسی کوچک وباحالی بود بعداز عروسی گذاشتمتان خانه عمه کمی هم اونا ازدیدنت خوشحال بشن نمیدونی دایی میثم مصیب داداش حسن وداداش معینو فاطمه وزهرا برادیدنت دعواشون میشد توهم انصافا باحال بودی به همه لبخند میزدی همه دوست داشتنو دارناخرای مهرماه بود امدم اوردمتان اینجا تاعید برنگشتیم ۱روز برف بارید تو۳ماه بودی بردمت برف بازی یخ کردی مامان میترسیدسرما بخوری عید شد رفتیم شهرستان هرجامیرفتیم همه دوست دارت میشدن چونبه روی همه لبخند میزدی ۱۱فروردین رفتیم خوزستان سیزده بدر سد دز بودیم خیلی جای باحالی بود دوباره گذاشتمتان خانه عمه اردیبهشت امدم دنبالتان بابابزرگ وعزیزهم اومدن باقطاررفتیم مشهد۹روز بودیم خیلی فازداد میزاشتمت روی دستم ازروسر همه میفرستادمت زریح امام رضارومیبوسیدی بعضیا حسودی میکردن ازاینکه باباقد بلنده بعضیا هم بچه هاشونو میدادن من ببرمشون نزدیک ضریح بابابزرگ هم که خیلی اذیت میشد دست میگرفتم دور کمرش تا تو اون شلوغی راحت برسه به ضریح اخه تومردم رسمه اگه کسی دست به ضریح نزنه زیارتش قبول نیست خلاصه از مشهد امدیم اخرای خرداد رفتیم شهرستان دایی مصیب برات گوشواره خریده بودراستی موهاتو باژیلت تراشیدم خیلی زشت شده بودی
بابا جون ماه رمضان بودساعت ۷شب مامانو که کمی دلش درد میکرد بردمش بیمارستان امام(ره)اسلام اباد غرب پیش خودم فکرمیکردم تاقبل ازافطار برمیگردیم ولی خداخواست ساعت ۱۰شب سومین روز ماه رمضان متولد بشی همه امده بودن پرستار اومد بغلش بودی وگریه میکردی منو عمو رضا فیلم میگرفتیم اشک ذوق تو چشام حلقه بسته بود مادرت نتونست بیاد ببینمش عمه شب پیشتون ماند امدم خانه نماز شکر برا سلامتی تو مادرت خوندم تاصبح ازشوق خوابم نمیبردفردای اون روز امدم کارای ترخیصو انجام بدم نامردا انقدر بالا پایینم فرستادن از پله ها گلومخشک شده بود اسانسورشون خراب بود بالاخره ازاد شدین امدیم خانه همه جمع بودن اسفند دود میکردن خیلی ریزه میزه بودی همش ۱کیلو ۸۰۰گرم عمه زبیده بردت حمام ازت فیلم گرفتم بعداز دوش توگوشت اذان واقامه را خواندم اسمتو گذاشتم اریانا یکی یکی افراد فامیل میومدن دیدنت بعداز ۴روز شناسنامه اتوگرفتم ۱۲روزه بودی که همراه مامان امدیم اصفهان شب ساعت ۷رسیدیم همش خواب بودی به محض اینکه وارد ساختمان شدیم زدی زیر کریه فرداش خانم جعفری کهمعلمه امد دیدنت خدا خیرش بده خیلی به مادرت کمک کرد
موضوع :
دوستتوووووووووووووووووووووون دارییم
موضوع :
چندروزپیش واسه جشن ولادت حضرت رقیه دعوت شدیم امام زاده شاکرم همراه بابایی رفتین واسه زیارت دوست بابایی وخانوادشم بودن به هممون خوش گذشت بعداونجا رفتیم میدان امام فرشته کوچولوی من وبابا سرگرم بازی بادوست کوچولوش سیدعدنان بود به ساعتم کاری نداشتن که دیروقته وقت برگشتن خیلی گریه کردی که بازم بمونیم خیلی دوست دارررررررررررررررم تمام هستیم
موضوع :
در بعضی مهدکودک های ایران9صندلی می ذارن و به10بچه می گن هر کی نتونه سریع برای خودش یه جا بگیره گرگه و...ادامه بازی.
بچه ها هم همدیگر رو هل می دن تا خودشون بتونن روی صندلی بشینن. با این بازی ما از بچگی به کودکان خود آموزش می دیم که هر کی باید به فکر خودش باشه. در مهدکودک های ژاپن9صندلی می ذارن و به 10 بچه می گن اگه یکی روی صندلی جا نشه همه باختین.
پس بچه ها نهایت سعی خودشونو می کنن و همدیگر رو طوری بغل می کنن که کل تیم 10 نفره روی 9 تا صندلی جا بشن و کسی بی صندلی نمونه. بعد 10 نفر روی 8 صندلی ، بعد 10 نفر روی 7 صندلی و همین طور تا آخر. با این بازی اونا به بچه هاشون فرهنگ همدلی و کمک به همدیگر رو یاد می دن.
موضوع :
سلام هستیم امشب بدجوری خسته شدم بعداینکه خوابوندمت اومدم سراغ وبلاگت ازاوله اول تغییرش دادم من که خیلی دوسش دارم خستگیمو برطرف کرد
مبارکت باشه گل باغ زندگیم
موضوع :
دوستتوووووووووووووووووووووون دارییم
چندروزپیش واسه جشن ولادت حضرت رقیه دعوت شدیم امام زاده شاکرم
همراه بابایی رفتین واسه زیارت دوست بابایی وخانوادشم
بودن به هممون خوش گذشت بعداونجا رفتیم میدان امام
فرشته کوچولوی من وبابا سرگرم بازی بادوست کوچولوش
سیدعدنان بود به ساعتم کاری نداشتن که دیروقته
وقت برگشتن خیلی گریه کردی که بازم بمونیم
خیلی دوست دارررررررررررررررم تمام هستیم
در بعضی مهدکودک های ایران9صندلی
می ذارن و به10بچه می گن هر کی نتونه سریع برای خودش
یه جا بگیره گرگه و...ادامه بازی.
بچه ها هم همدیگر رو هل می دن تا خودشون بتونن روی
صندلی بشینن. با این بازی ما از بچگی به کودکان
خود آموزش می دیم که هر کی باید به فکر خودش باشه.
در مهدکودک های ژاپن9صندلی می ذارن و به 10 بچه
می گن اگه یکی روی صندلی جا نشه همه باختین.
پس بچه ها نهایت سعی خودشونو می کنن و همدیگر
رو طوری بغل می کنن که کل تیم 10 نفره روی 9
تا صندلی جا بشن و کسی بی صندلی نمونه. بعد 10
نفر روی 8 صندلی ، بعد 10 نفر روی 7 صندلی و
همین طور تا آخر. با این بازی اونا به بچه هاشون
فرهنگ همدلی و کمک به همدیگر رو یاد می دن.
سلام هستیم امشب بدجوری خسته شدم
بعداینکه خوابوندمت اومدم سراغ وبلاگت ازاوله اول
تغییرش دادم من که خیلی دوسش دارم خستگیمو برطرف کرد
مبارکت باشه گل باغ زندگیم
مامان می گفت:
خواب می دیدم بچه
شدم
مثل گل باغچه شدم
پیرهن چین
چیین پوشیدم
دنبال توپم دویدم
اماوقتی بیدارشدم
دیدم که بچه نیستم
یک گل باغچه نیستم
خودم یه بچه دارم
گل توی باغچه دارم
بچه من گل منه
قمری وبلبل منه
سلام گل باغ زندگی دیروزکه مصادف
با تولد امام عصر بود همزمان شده بود باسالگرد ازدواج منو باباجونی الهی فداش بشم خیلی
دوستش دارم
به همین خاطر نهار دعوت باباجون رفتیم بیرون
رفتیم پارک ناژوان اونجا خیلی خاک بازی کردی بابایی
گفت بذارم سیر بازی کنی تاساعت ۱۶اونجابودیم بعد
رفتیم نمایشگاه خزندگان چندش اور بود توهم همش
به شیشه مارها دست میزدی وقلب منو
میلرزوندی ازاونجا رفتیم میدان نقش جهان
رفتیم پیش اسبها که تو نازشون کردی دیروز
خیلی شیرینی پخش میکردن مردم عاشق
امام زمان خیلی خوش گذشت شب امدیم
خانه زنگ زدم مادرجون تبریک گفتم بعد
بغلم اروم خوابیدیاقاجونی خیلی
دوستت دارم سالگرد ازدواجمون مبارک
دانیال جان دوستت دارم
عزیزم
اریانا دختر نازم عاشقتم