شیطونی های اریانا جون
سلام عزیزم چندوقته خیلی به پریز برق ها کنجکاو بودی همش میخواستی به پریزها چیزی وصل کنی
ازهرکار
خطرناکی صرف نظر نمی کردی ازاتوی داغ گرفته تا چاقوی اشپزخانهخیلی مراقبت بودم لباسهای بابایی رو
بهت دادم بااتوی خاموش بهت گفتم واسم اتومیزنی منم نشستم کنارت نیم ساعت لباسهارو زیرورو کردی
اخرش
گفتی خسته شدم حالا دیگه اتوزدن ودوست نداریکنار بابایی بودی داشتی میوه میخوردی باچاقویه
بابایی که هواسش نبود توبرداشتیش دستت روبردی دیدی من نگرانم دیگه گریه نکردی قربونت برم عزیزم
دیگه
باید بیشترازاینهامواظبت باشم نازنینم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی