این روزاااااااااااااااااااااااااااااااااااا
صبح از خواب بیدارشدی گلم هدیه ایی رو که بابایی زحمت کشیده بود واسم روز زن گرفته بود
دیدی گریه کردی می گفتی من ندارم منم هدیم وبه شمادادم مدتی دستت بودبعد بهم دادی
گفتی دوستش ندارمساعت 9رفتیم سی وسه پل ناهار بیرون بودیمخیلی بهمون خداروشکر
خوش گذشت تا 3توی پارک شما مشغول بازی بودیوقت برگشت قایقای وسط زاینده رود
شمارو به شوق اورد ازبابایی خواستی سوار بشیبعدقایق سواری رفتیم مجتمع کوثر
واسه خرید توی مسرراه خیلی خسته بودی خوابت برد فدات بشم همیشه شادباشی
شادباشی عزیز دلم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی