روزی که به خیرگذشت خدایا شکرررررررررررت
سلام عزیزم دوروزپیش مامانی بد جور سرگیجه گرفته تاجایی پیش رفت که حفظ
تعادل واسم خیلی سخت بودمی نشستم یا راه میرفتم مخوردم زمین تاشب فکر
میکردم خوب میشم ولی نشد ساعت ٣همراه بابایی رفتییم دکترواسه شما
نوبت
گرفتیم دکتر داروی زیادی واست ننوشت گفت الرژیداری بزرگ بشه خوب میشه
بااین دفعه سومین باره تاداروهات ومیدم خوبی تموم میشه روز ارنو دوباره سرما
خوردگیت اوج میگرفترفتیم واست داروبخرییم چشمم به صندوق صدقه افتاد
روش اهدایی به مسجدامام حسن حک شده بودانگار یکی بهم گفت واسه
اریاناصدقه بذار تا زود خوب شه منم صدقه واسش گذاشتم چند دقیقه
نگذشته بودکه خانمی در داروخونه روزد روی انگشتتخیلی گریه میکردی دلم
ریخت خواستم ازحال برم ضعف کردمفوری ورم کردو کبود شد فدات بشم
اقایی که توی داروخونه بود گفت چیزی نیست بی حسی ریخت روی
انگشتت دیگه اروم شدی بابایی توروبغل کرد تااخرش یه دکتر ارتپدی پیداکردیم
به منشی ش گفت بذاردخترموببرم پیش دکتر دارییم از دلشوره می میریم گفتش
تاویزیت ندی نمیذارم بری ١٥٠٠٠هزار گرفت انگار اگه میذاشت بریم فرار
میکردییم پولشون وبهشون نمی دادیم عجب روزگاری شدهخواستیم من
وبابایی برییم پیش دکتر منشی گفت یه همراه حیف که به خاطر تونبود باید
فکشو پایین میاوردمنم نشستم تابیایین خانمی اونجا بود که میخواستن پاشو
جابندازم چندتا جیغ بدکشید من دیگه مردم بدجوری حالم بدشد داشت قلبم
وای میستاد بلاخره اومدیین دکتره گفت چیزی نیست خدایا شکرت شکررررررررت
خدایا خلاصه سه دفعه رفتیم یه داروخونه داروگرفتیم دیروز ٧٠٠٠٠پول دکترمون
شد خداکنه که دیگه مریض نشیم خدایا شکرت که تنمون سالمه شکرررررت یا الله